سه‌شنبه، آبان ۱۲، ۱۳۸۸

Hannover

خش خش پائیزت را

در انگشتانم می ریزم

تا چراغ این کلمات را

برخطوط شبانه ام

روشن کند


این سو

فصل ها به هم ریخته اند

وصداها

راه شان را نمی یابند


می خواهم

درپائیزخانه ات

شاخه ها را سان ببینم

چرا که دربهاراتاق من / حتی

نسیمی بررؤیای این حرف ها

نمی وزد

هیچ نظری موجود نیست: