سه‌شنبه، تیر ۰۵، ۱۳۸۶



فردا



پنجره ي فردا مي گشاييم

بي نگاه امروزمان

وحرف هاي تكه پاره را

وصله پينه

تا سطرآخرمي رسانيم / مي پرسيم


خطوط بغض كرده را

شب

دررؤيايي طولاني

به خواب مي بريم

تا فراموشي سلول هاي خاكستري

۴ نظر:

ناشناس گفت...

سلام

اين بغض روزي مي تركد

ناشناس گفت...

شاعرعزيز

شعرزيبايت را خواندم

به اميد فردا مي نشينم

با هميت تكه پاره هاي حرفها

ناشناس گفت...

سلام دوست عزيز

شعرت قشنگ بود. خواهي نخواهي، اين

پنجره بازخواهد شد.نااميد نبايد بود

ناشناس گفت...

دوست عزيز سلام

براي اين سلول خاكستري، اينها رنگي

باقي نگذاشتند. شعرقشنگي نوشتي