ريچارد رورتي ، فيلسوف معاصرآمريكايي درگذشت
جمعه ۸ ژوئن: ریچارد رورتی درگذشت. خبر به تدریج منتشر شد. روزنامهها تازه در روز دوشنبه (۱۱ ژوئن) به تفصیل از او یاد کردند و بر فقدانش تأسف خوردند.
علت مرگ سرطان بود. یورگــن هابرماس در مطلبی که در روزنامهی "زوددویچه تســایتونگ" (۱۱ ژوئن) به یاد رورتی نوشته، این جمله را از خود او نقل میکند: «به همان بیماریای گرفتارم که دریدا را کشت.» او به شوخی افزوده است که به این بیماری کسانی دچار میشوند که زیاد هایدگر بخوانند.
او هایدگر زیاد خوانده بود و نه فقط هایدگر. او جزو نادر فیلسوفان آمریکاییای بود که به فلسفهی اروپایی تسلط استادانهای داشت. رورتی در تماس دایم با فیلسوفان آلمانی بود. بحثهای او با کارل-اتو آپل، یورگن هابرماس و دیگران در جهان فلسفه شهرت دارد.
ریچارد رورتی متولد ۴ اکتبر ۱۹۳۱ بود. در نیویورک به دنیا آمد و همانجا درگذشت. در خانوادهای با سنت فعالیت سیاسی چپ رشد کرد. از جوانی اهل بحث بود، مشاجره میکرد، با طنز و کنایه حرف میزد، در عین حال بسیار صبور و دموکرات بود و گوشی برای شنیدن داشت. منش او ترکیب شگفتانگیزی از یک استاد فاضل فلسفه و آدمی بود اهل تساهل، که این حکمت را سرلوحهی ذهن خود قرار داده بود که همبستگی و همیاری مهمتر از اصول خشک هستند. او همه چیز را برای زندگی میخواست و با بنیادگرایی "زندگی برای اصول" به شدت مخالف بود.
او همواره میگفت که این منش فکری را از جان دیویی، از نمایندگان برجستهی پراگماتیسم، آموخته است. در پراگماتیسم، که به فارسی عملباوری خوانده شده است، نتیجهی عملی هر اندیشه معیار اصلی قضاوت دربارهی آن است. رورتی نیز چون استادان فکریاش ویلیام جیمز و جان دیویی بر نتیجه و پیامد تأکید میکرد و همواره منتقد اصولگرایی و سیستمسازی در فلسفه بود. او از همین زاویه به دوستان آلمانی خود آپل و هابرماس انتقاد میکرد و تلاش آنها را برای دادن مبنا به اخلاق بیهوده میدانست. او دچار این اضطراب فلسفی نمیشد که مگر میتوان اخلاقی عمل کرد، بی آنکه دانست اصول مطلق اخلاق چه هستند. او گاه اعلام میکرد که رمان را بر کتاب فلسفی ترجیح میدهد، چون در آن از اتفاقها سخن میرود، اصولی وجود ندارد و مثل زندگی واقعی همه چیز به هم ریخته است.
رورتی معتقد بود که برای دموکرات بودن، نیازی نداریم که نخست به یک فلسفهی سیاسی بگرویم و دریابیم که بنیادهای دموکراسی چه هستند. او همین موضوع را به ایرانیان نیز تذکر داد، در سفری که سه سال پیش به تهران داشت و در آنجا سخنی راند با عنوان "تجربه تاریخ دموکراسی مهمتر او بنیانهای نظری و فلسفی آن است" . در بند پایانی این سخنرانی چنین آمده بود: «نتیجه اخلاقی موعظات بنیانستیزانه من برای شما این است که برای کشورهایی که روند سکولارشدنی را که از مهمترین تأثیرات روشنگری اروپایی بوده از سر نگذراندهاند، یا کشورهایی که تا به حال تنها شاهد ظهور حکومتهای قانونمدار بودهاند، تاریخ فلسفه غرب حوزه مطالعاتی چندان نافعی نست. مطالعه تاریخ موفقیتها و شکستهای تجارب اجتماعی گوناگون در کشورهای دموکراتیک گوناگون کار بسیار نافعتری است. اگر حق با ما بنیانستیزان باشد، به جای تلاش برای بنا نهادن جامعه بر اساس یک بنیان فلسفی، باید برای آموختن از پیشینههای تاریخ تلاش کرد.»
علت مرگ سرطان بود. یورگــن هابرماس در مطلبی که در روزنامهی "زوددویچه تســایتونگ" (۱۱ ژوئن) به یاد رورتی نوشته، این جمله را از خود او نقل میکند: «به همان بیماریای گرفتارم که دریدا را کشت.» او به شوخی افزوده است که به این بیماری کسانی دچار میشوند که زیاد هایدگر بخوانند.
او هایدگر زیاد خوانده بود و نه فقط هایدگر. او جزو نادر فیلسوفان آمریکاییای بود که به فلسفهی اروپایی تسلط استادانهای داشت. رورتی در تماس دایم با فیلسوفان آلمانی بود. بحثهای او با کارل-اتو آپل، یورگن هابرماس و دیگران در جهان فلسفه شهرت دارد.
ریچارد رورتی متولد ۴ اکتبر ۱۹۳۱ بود. در نیویورک به دنیا آمد و همانجا درگذشت. در خانوادهای با سنت فعالیت سیاسی چپ رشد کرد. از جوانی اهل بحث بود، مشاجره میکرد، با طنز و کنایه حرف میزد، در عین حال بسیار صبور و دموکرات بود و گوشی برای شنیدن داشت. منش او ترکیب شگفتانگیزی از یک استاد فاضل فلسفه و آدمی بود اهل تساهل، که این حکمت را سرلوحهی ذهن خود قرار داده بود که همبستگی و همیاری مهمتر از اصول خشک هستند. او همه چیز را برای زندگی میخواست و با بنیادگرایی "زندگی برای اصول" به شدت مخالف بود.
او همواره میگفت که این منش فکری را از جان دیویی، از نمایندگان برجستهی پراگماتیسم، آموخته است. در پراگماتیسم، که به فارسی عملباوری خوانده شده است، نتیجهی عملی هر اندیشه معیار اصلی قضاوت دربارهی آن است. رورتی نیز چون استادان فکریاش ویلیام جیمز و جان دیویی بر نتیجه و پیامد تأکید میکرد و همواره منتقد اصولگرایی و سیستمسازی در فلسفه بود. او از همین زاویه به دوستان آلمانی خود آپل و هابرماس انتقاد میکرد و تلاش آنها را برای دادن مبنا به اخلاق بیهوده میدانست. او دچار این اضطراب فلسفی نمیشد که مگر میتوان اخلاقی عمل کرد، بی آنکه دانست اصول مطلق اخلاق چه هستند. او گاه اعلام میکرد که رمان را بر کتاب فلسفی ترجیح میدهد، چون در آن از اتفاقها سخن میرود، اصولی وجود ندارد و مثل زندگی واقعی همه چیز به هم ریخته است.
رورتی معتقد بود که برای دموکرات بودن، نیازی نداریم که نخست به یک فلسفهی سیاسی بگرویم و دریابیم که بنیادهای دموکراسی چه هستند. او همین موضوع را به ایرانیان نیز تذکر داد، در سفری که سه سال پیش به تهران داشت و در آنجا سخنی راند با عنوان "تجربه تاریخ دموکراسی مهمتر او بنیانهای نظری و فلسفی آن است" . در بند پایانی این سخنرانی چنین آمده بود: «نتیجه اخلاقی موعظات بنیانستیزانه من برای شما این است که برای کشورهایی که روند سکولارشدنی را که از مهمترین تأثیرات روشنگری اروپایی بوده از سر نگذراندهاند، یا کشورهایی که تا به حال تنها شاهد ظهور حکومتهای قانونمدار بودهاند، تاریخ فلسفه غرب حوزه مطالعاتی چندان نافعی نست. مطالعه تاریخ موفقیتها و شکستهای تجارب اجتماعی گوناگون در کشورهای دموکراتیک گوناگون کار بسیار نافعتری است. اگر حق با ما بنیانستیزان باشد، به جای تلاش برای بنا نهادن جامعه بر اساس یک بنیان فلسفی، باید برای آموختن از پیشینههای تاریخ تلاش کرد.»
۲ نظر:
از انعكاس بموقع درگذشت، ريچارد رورتي
فيلسوف بزرگ معاصر ، ممنون
ريچارد رورتي، يك فيلسوف راستگرابود
ارسال یک نظر