چهارشنبه، بهمن ۰۵، ۱۴۰۱

 ‏ای ماه بی‌کران

نگاهت را

از فراز منظومه‌ی غمگین

به سمت مردگان زمین

هدایت کن


در شبی چنین مهیب

آنجا چه بسیار آرزوی پاک

فرو خفته‌

زیر تل خاک

برهنه

     غریب و

               سرد

 ‏به حوض می‌نگرم

به تصویر فریاد شاخه‌های زندانی

زیر سطح یخ‌زد‌ه در دی


مانده‌ام

با واژه‌های غریب

و معشوقه‌ای سوگوار

که با اشک‌هایش 

 نبض خیابان یخ‌زده را

گرم می‌کند

 ‏گویی که سطرهای هدایت

با اسلحه‌ی مایاکوفسکی

در ذهن من

به تفاهم می‌رسند

وقتی به دیدار چشم‌های تو

روایت پاییز را

ورق به ورق ادامه می‌دهم


آن چشم‌ها

-بوی خوش عاشقی- 

که در خشونت انبوه ساچمه

فرو بسته می‌شود


اینجا خیابان درازی

در رقص با شکوه گیسوی دختران

شب را

در اختران نو

تازه می‌کند

 ‏

شبنم سحر ندیده

شعله‌ می‌کشی میان ظلمت و سکوت

می‌روی


گاه پر کشیدن‌ات نبود

ای درخت آرزوی بی‌کران

وقت رفتن‌ات نبود

شنبه، دی ۱۷، ۱۴۰۱

 ‏

بر چشم‌های مضطرب زنی

درنگ می‌کنم

در انتظار جگرپاره‌اش

راه را می‌پاید


و در سپیده‌دمی

جسدش را به آغوش می‌برد