پایگاه اطلاع رسانی مسعود بیزارگیتی
ای ماه بیکران
نگاهت را
از فراز منظومهی غمگین
به سمت مردگان زمین
هدایت کن
در شبی چنین مهیب
آنجا چه بسیار آرزوی پاک
فرو خفته
زیر تل خاک
برهنه
غریب و
سرد
به حوض مینگرم
به تصویر فریاد شاخههای زندانی
زیر سطح یخزده در دی
ماندهام
با واژههای غریب
و معشوقهای سوگوار
که با اشکهایش
نبض خیابان یخزده را
گرم میکند
گویی که سطرهای هدایت
با اسلحهی مایاکوفسکی
در ذهن من
به تفاهم میرسند
وقتی به دیدار چشمهای تو
روایت پاییز را
ورق به ورق ادامه میدهم
آن چشمها
-بوی خوش عاشقی-
که در خشونت انبوه ساچمه
فرو بسته میشود
اینجا خیابان درازی
در رقص با شکوه گیسوی دختران
شب را
در اختران نو
تازه میکند
شبنم سحر ندیده
شعله میکشی میان ظلمت و سکوت
میروی
گاه پر کشیدنات نبود
ای درخت آرزوی بیکران
وقت رفتنات نبود
بر چشمهای مضطرب زنی
درنگ میکنم
در انتظار جگرپارهاش
راه را میپاید
و در سپیدهدمی
جسدش را به آغوش میبرد