پایگاه اطلاع رسانی مسعود بیزارگیتی
سکوتت
به درازا میکشد
نامت را
شبانه با ستارهها
جار میزنم
تمام کهکشان
از خواب میپرد
ولی تو
نیستی
بیا کنار پنجره
بنگر
نهانگاه عشق را
روحم نشسته بر نسیم سبز
با شور بیانتهای تماشا
پیموده راه
فرسنگها
ای ماه خفته در اتاق تنهایی
جادوی چشم روشن خود را
بر
چشم
من
تداعی کن
فوارههای شبنم آغوش باش
در هر سپیدهدم
بر چشمهسار هوش من
در خط ممتد ساحل
معشوقهگی میکرد
آهوی سیاه چشم ختن
آفتابیش در پیراهن و
رقص هزار دف
در جان بیقرار
در خط ممتد شعرم
ظهور کرد
با طالع شاد ارغوان
محبوب من
با قامت بهار و عسل
شکوفه داد
در بوسههای معجزه
میان حنجرهام
تو
گسترهی بیکران آسمانی
در بهار
و قلب من
پرندهی آوازی
که دانههایش را
در دلت میجوید