ایستادن
در افق جمعه ی متروک
به وقت لحظه های کاخ سفید
تنظیم نبض ثانیه های جهان
چراغ کلماتم را
تو بیاور
زمین چقدر ناشناخته کش می آید
بیا
بیا و
روشن شو
در حدود خطابم
جایی برای ما
هنوز نفس می کشد
در این سیاهچاله ی غمگین
ایستادن
در افق جمعه ی متروک
به وقت لحظه های کاخ سفید
تنظیم نبض ثانیه های جهان
چراغ کلماتم را
تو بیاور
زمین چقدر ناشناخته کش می آید
بیا
بیا و
روشن شو
در حدود خطابم
جایی برای ما
هنوز نفس می کشد
در این سیاهچاله ی غمگین
بگذار گوشه ی دنج گلویت
مامن آوازهای من باشد
و رگ های ملتهبم
جایی برای نفس هایت
می خواهم شب ها
به جای ماه
به چشم های تو بنگرم
و بر مدار سرد جهان بنشانم
دست های تو را
چنان که پاییز
در آبان
اشک های سرزمین مرا
دوره می کند
شب ریز می شود
روی رویایم
و هجرانی ی برگ های آبان
در کسالت عقربه ها
سطرهای شعرم را
مجروح می کند
ناقوسی
در لحن من شیهه می کشد
در شقاوت دیرسال جهان
می آیم
می دانم
می آیم
به وقت اتفاق
اقیانوسی در تشنگی ام
سرریز می کند