چیزی در شب
سراغ دردم را میگیرد
و در اشتعال رویایم
کلمه به کلمه
در ستارههای آسمان
چشمک میزند
چیزی
در گلوگاهم
ترکیب همهمه و بغض میشود
شباهنگام
و زخم صداها
به وقت خواندن
طناب را روی شعرم
رنگین میکند
چیزی گویی
در تنفس جهان
نطفه میبندد
ماهی در چشمانت
غرور شبانههایم را
معتبر میکند
و در هجاهای شعرم
سرانگشتان تو میلغزند
جهان
از این گونه رنگ که میگیرد
بگذار سحر
در خوابی سنگین باشد
پاییز
چقدر به رنگ نگاهت میماند
و مرگ
چقدر در سکوتمان
اتفاق میافتد
و رفتار بلند زندگی
اعتبارش را گویی
جز عبور از آتش
نمیگیرد
و بوسیدن
اتفاق شگفت برگذشتن
از خوان هشتم است
از تازیانهات
روی دهانم
شیارهای عمیقی
مانده است و
خاطرههایی
در تنگجای این کلمات
شب
با سایههای قدمهاتان
آشفته میکند
امید هزاران ترانه را
تا حرفهای تازه
شاخه به شاخه
در عطر باد
رویای سبز لبان ما شود
شکل سحر را
در شمایل ستارهها
فتح میکنیم
و فتح
استعارهی پچپچهی آبان
شب از رازهای سکوتش
رمز عبور مییابد
من از رویاهایم
جایی میان سکوت و شب
به نظاره مینشینم
شرح تو را
در هراس عریانم
ایستادن
در افق جمعه ی متروک
به وقت لحظه های کاخ سفید
تنظیم نبض ثانیه های جهان
چراغ کلماتم را
تو بیاور
زمین چقدر ناشناخته کش می آید
بیا
بیا و
روشن شو
در حدود خطابم
جایی برای ما
هنوز نفس می کشد
در این سیاهچاله ی غمگین
بگذار گوشه ی دنج گلویت
مامن آوازهای من باشد
و رگ های ملتهبم
جایی برای نفس هایت
می خواهم شب ها
به جای ماه
به چشم های تو بنگرم
و بر مدار سرد جهان بنشانم
دست های تو را
چنان که پاییز
در آبان
اشک های سرزمین مرا
دوره می کند
شب ریز می شود
روی رویایم
و هجرانی ی برگ های آبان
در کسالت عقربه ها
سطرهای شعرم را
مجروح می کند
ناقوسی
در لحن من شیهه می کشد
در شقاوت دیرسال جهان
می آیم
می دانم
می آیم
به وقت اتفاق
اقیانوسی در تشنگی ام
سرریز می کند