دردها که پا به پا می شوند
فصل ها را نمی شمارند
گلوله ی برفی دی حتی
در شرم حضورش
زبانه می کشد
و بهار
بر خستگی شانه هایش
بال و پرش را
در سطرهای کازرون
می تکاند
نمی دانم هجای تمام کلمات
چرا در ارتفاع زخم
به هم می رسند
و شعر شاعران
خشاب آوازها را
رنگین می کند
* * *
در شکل باد می گذرم
صدا به صدا
آویخته
بر لبان شهر
دنبال بوسه ای
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر