بر عقربه های متحصن خیره شدم
دنبال مصالحی تازه
برای بنای این سطرهای گرسنه مانده
شعری که غلغله ی جوشیدن
در صدای اش
پا به پا می شوند
بر زخم میله های عمودی پرده ی اتاق می نگرم
با نخ های کهنه ی هیجده تیر
و کلمات
در مغزم آشفته می روند
دنبال مصالح شعرم
وقتی خطوط خیابان بابی سندز را
تا مسیر ملتهب نامی عظیم می گذرم
مرور می کنم جمله ای را
که قدرت بی انتهای بانوی آهنین (تاچر) بود
در چرخه ی بی دریغ سرمایه
(( آقای سندز یک مجرم محکوم شده بود،
وی تصمیم گرفت که جان خود را از دست بدهد ))
و چه قرابتی
با تیتر روزنامه صبح
زیر آفتاب تیر می گذرم
و فرود خاطره های دور در مسیر عظیم ترین عبارت امروز
گاهی
تنها برای لقمه ی نانی
بعضی
عظیم زاده
می شوند
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر