آنچه گذشت و
بر ما
آنچه فرو میشکند
بر حرفهای بیازدحام/ حتی
کوچهها تهی ماندهاند
از دستهای روزی برای دوست داشتن
پنجرهها
تنهایی کوچهها را
از معبر غروبی سنگین
به حافظهی قاب میبرند
بر افق نگاهها
آنچه سایه میبندد
و هراس عقربهها
در جراحت تکرار
نشستهام در برابر سرگیجهی کلمات
و شماتت راه
که شانههایم را
سنگین میکند
پاسی از شب
رد حضورش را
از حنجرهام
نمونه میگیرد
و نگاهم
بر دستگیرهی راه
کلید میخورد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر