یلدا شبی ست به رسم سنتی تاریخی و مردم هر یک متناسب با ظرفیت و موقعیت خود در این وضعیت که بی نیاز از توصیف است؛ به استقبالش می روند. با همه ی داشته ها و نداشته هاشان ؛ با خلوت و تنهایی شان ؛ یا با جمع و با هم بودن شان...
امید که سپیده دم فرداشان، آرزوی شان را تابناک گرداند.
صاحب این قلم نیز دو شعری را که پیشتر در یلداسرایی هایم داشتم ؛ چراغ شب یلدایم می کنم :
چشم های مان را می دزدیم
صدای مان را
پرده ها را می کشیم
مبادا
پنجره ای گشوده شود
تمام علف ها
باد و
خاک
بوی استخوان های هزارساله ی مرادارد
این یلدای ناگزیررا
برخاک خفته گان
ماه
رازی نهفته دارد
(( فانوس شب یلدا ))
صداها / که به هم نمی رسند
آینه ای کافی ست
رهگذران را
تا جهان
درتعویض برگ و بارش
آوازی
تازه کند
آغازی
فانوس مرادریغ نکنید
دلم
ازاین اتاق بی نقش و نگار
ماتم گرفته است
می خواهم
پرده ای ازحرف هایم
بیاویزم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر