شنبه، آذر ۳۰، ۱۳۹۲

یلدای ناگزیر


یلدا شبی ست به رسم سنتی تاریخی و مردم هر یک متناسب با ظرفیت و موقعیت خود در این وضعیت که بی نیاز از توصیف است؛ به استقبالش می روند. با همه ی داشته ها و نداشته هاشان ؛ با خلوت و تنهایی شان ؛ یا با جمع و با هم بودن شان... 
 امید که سپیده دم فرداشان، آرزوی شان را تابناک گرداند.
صاحب این قلم نیز دو شعری را که پیشتر در یلداسرایی هایم داشتم ؛ چراغ شب یلدایم می کنم :


چشم های مان را می دزدیم

صدای مان را

پرده ها را می کشیم

مبادا

پنجره ای گشوده شود


تمام علف ها

باد و

خاک

بوی استخوان های هزارساله ی مرادارد


این یلدای ناگزیررا

برخاک خفته گان

ماه

رازی نهفته دارد



(( فانوس شب یلدا ))



صداها / که به هم نمی رسند

آینه ای کافی ست

رهگذران را

تا جهان

درتعویض برگ و بارش

آوازی

تازه کند

آغازی


فانوس مرادریغ نکنید

دلم

ازاین اتاق بی نقش و نگار

ماتم گرفته است

می خواهم

پرده ای ازحرف هایم

بیاویزم

هیچ نظری موجود نیست: