برای علی اشرف درویشیان
نویسنده بزرگ و معلم انسانیت
کشیده درانتهای تیر
در آخرین واج این
کمان
وقتی
کمانه می کشد نگاه ها
برمی آیم
رکاب زنان
از عصاره ی حرف ها
زخمه به زخم است
کوک ساز را
در گوشه گوشه ی سایه
های شبانه
پشت شیشه های پنجره
مجال گشت نمی یابد
آن که حریم رویای
بامداد را
به بارشی تازه
روشن کند
ساده اند سطرها
در سخاوت استعاره ها
وقتی که زادراه لحظه
ها
نگاه
بر یقین روشن آب باشد
و
احشای کلمات
مانده برغژاغژ صدای
مان
این کوچه/ کوچه ها
در ابتدای مهر و ماه
پیوسته گام به گام
وقتی که تنظیم می
شوند
در کنج لب های این
جهان
قد می کشد
از آی با کلاه
تا یای نسبت مان
وسعت رویایی
برارتفاع قلعه های بی
سوار
مسعود بیزارگیتی