پلک های هر چه از سر سطر/ ریخته اند
تا شروع نشود
که فرجامش
خطوط مشتعل لب هاست
کنار پنجره هایی
که امتداد راه را
پرده به نگاه/ می درند
تب که می کنند کلمات
برهنه تر می شوند هجاهاش
و رویاها
بامداد بی قرار زنی ست
که در سنگینی خواب هاش
کودکان
بریده بریده
در فصل های ناهنجار
روایت می شوند
به راه می افتیم
با .......... و
زیر هر باران
دنبال حرفی تازه
قدم رو
سفیدی های پشت حنجره
امضاء که نمی خواهد