Johann Sebastian Bach
با یاد ناهید . م
هنوز نمی توانم خاطره ی روزی را که به جست و جوی آثار باخ ، هندل و . . . آواره ی بازارهای
مرکز شهر هانوفر آلمان بودم ازخاطربزدایم . هنوز زمان درازی نیست که از آن تاریخ می گذرد .
شاید چند ماه . اما آیا خاطره را را زمان قادراست محو کند . بعید می دانم .
درفروشگاهی بزرگ دردوطبقه که مرکز عرضه ی کتاب وسی.دی ودی.وی.دی های موسیقی وفیلم
رفتم . بخش مربوط به فیلم ها مشتریانی داشت . اما قسمتی که به عرضه ی آثارموسیقی کلاسیک مر
بوط می شد؛ چندان مشتری ی را به خود جلب نکرده بود . مجموعه ی کارهای باخ وهندل را مشاهده
کردم . اجراهای تصویری آثارشان . به دلیل گرانی قادربه ابتیاع شان نشدم . واکنون که به یاد می آورم
که قادر به خریدشان نبوده ام ؛ اندوهگین می شوم . ازفروشگاه زدم بیرون . اما ازجست وجویم دست
نکشیدم . به دلیل آنکه فکرمی کردم بتوانم نسخه هایی از اجراهای آثارشان را با قیمتی ارزانتربه دست
آورم . با همین فکربود که به فروشگاه بزرگ دیگری برخوردم که در قفسه های خود که به حراج شان
گذاشته بود و در بیرون از فروشگاه به عرضه ی دی وی دی های سینمایی وموسیقی پرداخته بود . بی
هیچ درنگی به سوی آن حراج واقعی شتافتم . ودر بخشی که مربوط به موسیقی بود ، چنان با اقتدار تسلط
یافتم ؛ که مبادا خریداری دیگرسررسد وآنچه را که نباید ، ازدست من به درآورد . چنان سریع به کاوش
پرداختم تا همه ی آن هیجان ها و احساس سیری ناپذیر به دست آوردن آثاری در این زمینه را مجاب نمایم.
وتوفیق حاصل شد. کارهایی ازباخ ، بتهوون ، موتسارت ، ویوالدی و . . . را باقیمتی اندک گرفتم .
انچه حیرت مرا برانگیخته بود؛ دونکته را دربرداشت : اول هنگام جستجو برای برداشتن دی وی دی ها
آن بخش کاملا خالی از خریداران بود . درحالی که در بخش فیلم ها وشاید آثار موسیقی پاپ ، خریدارانی
زیاد برای برداشتن دی وی دی ها با هم رقابت می کردند . نکته ی دوم اما تعجب بانوی فروشنده بود از
اینکه در میان آنهمه خریدار ؛ شاید تنها کسی بودم که به خرید اثارموسیقی کلاسیک غربی توجه کرده بودم
و او از هیجان موفقیت من آگاه شده بود واحترام متفکرانه ای را همراه تعجبش کرده بود. هرگز قادر نیستم
این بی توجهی شهروندانی را که شاید درموطن غولان ونوابغ موسیقی جهان که تمام هستی شان رادرراه
اعتلای روان بشری فدا نموده اند،ازیاد ببرم . باخ ،هندل،بتهوون هریک به گونه ای از ستون های محکم
موسیقی جهان هستند ؛ که چنین سرنوشتی را در موطن مدرن خود یافته اند .
به یاد می آورم ، زمانی را که پای پاسخگویی اجباری به پرسش یک روحانی دریکی از ساختمان های
خیابان پاستور نشسته بودم . برای آن که درخصوص حقوق اجتماعی من تصمیم گرفته شود . اگرچه از
پیش روشن بود که به عنوان شهروند درجه ی دو ازحقوق اجتماعی محروم هستم . یکی از سوال ها ی
پرسیده شده این بود که آیا موسیقی گوش می کنم ؟ وپاسخ من آری بود! پرسش بعدی که چه موسیقی ای؟
و من گفتم موسیقی مذهبی یوهان سباستیا ن باخ ؛ موسیقی کلیسایی ولفگانگ آماده ئوس موتسارت ؛ و
آثار وردی ! همین پاسخ بود وحذف من از دانشگاه وعمری درازرا دروادی سرگردانی به سربردن؟!